روح همزباني
وقتي كه با دل خود صد قصه مي كني ساز
سازي بزن دوباره پرواز كن تو پرواز
عمريست عاشق هستي اورا تو مي پرستي
با داد و صد گلايه دل را به غم شكستي
وقتي دگر نمانده راهي تو تازه سازي
سازي تو قصه ات را باري دگر ببازي
با عشق مي توان گفت راز نهفته اي را
بي اشك مي توان خفت روز نگفته اي را
آخر چرا تو هر روز بر موجها نشيني
تا عمر رفته ات را تا انتها ببيني
عمري دوباره سر كن دل را ز او خبر كن
از داد و صد گلايه بر دل بگو حذر كن
آري تو عاشق هستي او را تو مي پرستي
بايد پرنده باشي وقتي كه دل شكستي
آري پرنده بودن يعني غزل سرودن
بي كينه و كنايه دل را ز او ربودن
وقتي توان پذيري در عشق چاره سازي
روزي كه غم وزين است لبخند را بسازي
پرواز كن تو با او تا اوج مهرباني
از مرزها گذر كن با روح همزباني